حدوداً نُه سالم بود. عمو کوچیکه اومد دو تا قلاب برام جوش داد به لبهی سقف پارکینگ، جایی که حیاط شروع میشد. یه تور بستکبال و یه زنجیر هم گیر داد به قلابها و حیاطِ بهشتیِ بچگیهای من رو تبدیل کرد به یه مرکز تفریحی تمام و کمال! البته هیچوقت روم نشد به بابا و عمو اعتراف کنم که همون طنابهایی که دمِ در خونهها میبستیم و موقع تابخوردن، اضطرابِ پوسیدنشون رو داشتیم، بیشتر از این تابِ اختصاصی شاهانه کیف میداد. با اینحال همون نقطه از حیاط، شد محل غور و تفکرِ یه دختربچهی آروم که دنیارو زیادی جدی میگرفت.
چوب خط پدر برای آزادی پسر بازدید : 267
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 22:38