دلم یکریز بالبال میزنه برای نوشتن، اما ماهیچههای روحم مثل شونههام گرفته. تازگیها حتی سرعت غذا خوردنم هم اونقدر زیاد شده که زودتر از الف بشقابم رو خالی میکنم. در حالی که قبلاً تا من نصف غذام رو بخورم، الف یه چرتی هم زده بود! نمیدونم قراره کجا برم؟ به چی برسم؟ چیکار کنم؟ که اینقدر عجله دارم. اما یه هولی توی دلمه. هول کارهای عقب مونده، هولِ راههای نرفته. هیچ خبری هم نیستا. زندگی در جریانه، اما اعصاب نه! حتی من و الف هم که اسطورههای درونگرایی و خانهنشینی و خانهدوستی بودیم کم اُوردهیم و ندیدن آدمها و دیدنشون با رعایت فاصلهی اجتماعی کلافهمون کرده. نمیدونم روی این کُرهی خاکی چندین نفر روحیهشون رو باختن؟ چند نفر به خاطر حال خراب خودکشی کردن؟ چند نفر از شریک عاطفیشون جدا شدن؟ چند نفر عزیزشون رو از دست دادن؟ چند نفر از شدت کلافگی سر تو دیوار کوبیدن؟ چند نفر شبها گرسنه خوابیدن (و میخوابن ...؟) تازه توی سوئد با کوویدِ نوزده مثل یه اتفاق نسبتاً معمولی برخورد کردن و خبری از قرنطینه و تعطیلی شهر نبود. به گمونم دولت نگرانِ تبعات روحی و روانیِ قرنطینه بود. قرنطینه زندگی رو برای خیلیها جهنم میکرد. این شد که ترجیح دادن سخت نگیرن. فکر کنم برای گروههای حساس خیلی سخت شد، و اولش توی رسانهها خیلی بازخورد منفی گرفتن، اما با همون لبخندها و خونسردی همیشگی گفتن این بهترین راهه. حالا میبینم که خیلیها از این سیاست شُل و وِل راضیان. البته سوئد فقط ده میلیون جمعیت داره و شل گرفتن برای این تراکمِ جمعیتِ کم، کار راحتتریه.
راونج مرکز سرب ایران بازدید : 395
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 15:40